Shokooh Mirzadegi

شکوه میرزادگی

از نگاه يک زن ـ 12 مرداد،  2 آگوست،  2008

بازگشت به صفحه اصلی

قصه

شعر

مقاله

يادداشت

  نگاه يک زن

مطالب  ديداری

مطالب  شنيداری

مرکز  اسناد  زنان

نامه های سرگشاده

کتاب های در اينترنت

کتاب های منتشر شده

کتاب های در دست انتشار

*****

 تماس

 شرح حال

آلبوم عکس

English Section

 

 

 

   

 

 

 

 

 

 

 

Puyeshgaraan

 

 

 

 

ما را به دم پير نگه نتوان داشت

در خانه دلگير نگه نتوان داشت

آن را که سر  زلف چو زنجير بود

در خانه به زنجير نگه نتوان داشت

 

از يک بال کبوتر به بالی ديگر!

قصد داشتم، به عنوان يکی از همراهان جنبش زنان در خارج از ايران، اين روزها فرا رسيدن سالروز تشکيل «کمپين يک میليون امضا در ايران» را به فعالين اين کمپين تبريک بگويم. بر اين عبارت «خارج از ايران» تاکيد می کنم؛ چرا که معتقدم بخش های خارج و داخل جنبش زنان ايران، هرچند بی هيچ گونه پيوند سازمانی، همچون دو بال کبوترند ـ گسترده در دو سوی مرزهای سرزمين مان ـ و در هماهنگی با هم است که می توانند بدنه ی اين جنبش را به پرواز درآورده و به جانب آزادی بکشند. يعنی، معتقدم که اگر ما در خارج از ايران اين همه زن و مرد تحصيل کرده و فعالی نداشتيم که اين چنين به حقانيت برابری زن و مرد باور دارند، از يکسو رسيدن صدای زنان ايران به مردم جهان و به موسسات حقوق بشر و، از سوی ديگر، بازتاب اين صدا و رسيدنش به گوش توده های عظيمی از مردمان داخل ايران، اگر نه غير ممکن که حتماٍ امری بسيار مشکل بود.

در اين گستره، من هم، مثل ديگر زنان و مردان خارج از ايران، و به خصوص از ميان اهل قلم، در پرواز يکی از اين بال ها، فعال بوده و سعی کرده ام که مسايل زنان در داخل کشور را به طور مرتب تعقيب کنم تا بتوانم، تا آن حد که در توان و دانشم هست، آنها را در شکل های مختلف بازتاب دهم.

اما، اکنون، در آستانه ی سالگرد تشکيل کمپين يک میليون امضا در ايران، احساس می کنم که نه تنها بايد تبريکم را با يک توضيح همراه کنم تا هيچگونه سوء تفاهمی در مورد آنچه می گويم پيش نيايد؛ بلکه نگرانی خود را نسبت به وقايعی که در مورد کمپين پيش آمده نيز ابراز دارم.

 

 آن توضيح لازم چنين است: من، در همه ی سال های گذشته، هيچ وقت عضو هيچ يک از اين کمپين های داخل کشور نبوده ام، چرا که به وجود يک تفاوت عمده بين بخش جنبش زنان در خارج با بخش داخلی آن باور داشته ام که گاه می تواند شکل تضاد بخود گيرد: من (و می دانم بسيارانی چون من) معتقدند که نمی توان و نبايد از حکومتی که در ساختارش امکان تغيير قوانين  شرعی و ازلی و ابدی وجود ندارد. تقاضای تغيير داشت.  ما می توانيم از حکومت هايي که ناقض حقوق زنان، يا حقوق اقليت های جنسی و جنسيتی و قومی و نژادی و فرهنگي و يا  هر حق ديگری هستند که در چهارچوب حقوق بشر قرار می گيرد، بخواهيم تا دست از نقض اين حقوق بردارند اما نمی توانيم از حکومتی که به اصل آن حقوق باور ندارد بخواهيم تا حقوق مزبور را در رعايت کند. در واقع، ما با حکومتی طرف نيستيم که حقی را نقض می کند و به اجرا در نمی آورد بلکه با کسانی روبرو هستيم که خود آن «حق» را برسميت نمی شناسند.  به همين دليل هم همواره، در رويارویی با خواست امضای پتی شن های مربوط به مسايل مختلف، اعلام کرده ام که ـ بدون توجه به عقيده و سليقه و مذهب و مرام صادر کننده ی متن ـ اگر پتی شن خطاب به موسسات جهانی و حقوق بشری و يا خطاب به مردمان ايران يا جهان باشد با کمال ميل و رغبت آن را امضا می کنم، اما اگر خطاب آن به ـ مثلاً ـ دادگستری ايران باشد من نمی توانم زير آن امضا بگذارم، چرا که دادگستری آن سرزمين را نه دادگر که سراپا منشاء بیدادگری می بينم.

البته اين موضع گيری باعث شده که گاه ناملايماتی هم ديده ام که اتفاقا اغلب از سوی بال داخل کشور بوده است. با اين همه هرگز فکر نکرده ام که اين گونه ناملايمات می توانند سبب قطع روابط و توقف تلاش های دايمی ما باشند.

من، ايستاده بر اين موضع، همواره انديشيده ام که کمپين يک ميليون امضا، با هر نوع اشکال و ايرادی که بتوان بر  آن وارد کرد، يکی از زيباترين و منطقی ترين بال زدن های سی سال گذشته ی جنبش زنان ما در داخل ايران بوده است. و اکنون در پايان دومين سالی که از آغاز اين حرکت می گذرد می توان، با يک برآورد ساده، نتيجه توفيق آن را با سرفرازی اعلام کرد.

برخلاف نظر خيلی از کسان ـ چه در سرزمين خودمان و چه در ديگر سرزمين های ديکتاتوری زده ـ که «توفيق» را تنها در «پيروزی» جستجو می کنند، توفيق می تواند از «حرکت گسترنده» ی جنبشی حکايت کند که تا پيروزی نهایی راه درازی را در پيش دارد. اساساً توفيق يک جنبش را نمی توان با نتيجه ی نهایی آن (که معمولا زود به دست نمی آيد) سنجيد. در ارتباط با کمپين يک ميليون امضا هم، اگر کفه ی رنج هايي را که در اين مدت زنان ما در راه آن کشيده اند ـ از زندان و شکنجه های روحی و جسمی و تحقير و تعقيب گرفته تا انرژی هايي که صرف درگيری های مسايل  داخلی آن می شده ـ با کفه ی دست آوردها بسنجيم می بينيم که هزينه ی پرداخت شده سود بسيار بالایی داشته است.  

فقط کافی است دو مورد از  دستاوردهای اين کمپين را سبک و سنگين کنيم؛ که يکی به جلب توجه جهانی به مسئله ی زنان ايران بر می گردد، و ديگری آگاهی دادن به مردمان داخل ايران چه از طريق بازگشت همين اطلاعات از جانب رسانه های خارج از ايران و چه از طريق انتقال اطلاعات بطور شفاهی است، آنگاه می توانيم به جرات و با سند و مدرک بگوييم که کمپين نه تنها راه درستی را رفته بلکه، در مقايسه با کمپين های مربوط به زنان در کشورهای مختلف جهان در طول دو قرن گذشته، مهمترين و موثرترين کمپين زنان در تاريخ خاورميانه بوده است.

البته توجه داشته باشيد که من کميپن مبارزه با سنگسار را، که اندکی قبل از اين کمپين بوجود آمد، و در واقع به نوعی راهنما و راهگشاي اين کمپين بود، و بعدها هم گويا در آن ادغام شد، نيز جزیی از همين مجموعه می بينم.

       بدينسان، و طبعاً، فرا رسيدن سالروز تاسيس چنين حرکتی، حتی در اوج سخت ترين روزها برای اعضای آن، خسته نباشيد و شادباش گویی دارد.

و حال بپردازم به آن نگرانی که با چنين سالگردی همراه شده است. درست در همين هفته و در کنار خبر دادگاهی شدن چهار تن از فعالين جنبش زنان که همگی در اين کمپين فعال بوده اند و متهم شدن آن ها به تبليغ عليه امنيت ملی، ناگهان نامه ای از سوی يکی از اعضای موسس اين کمپين منتشر شده که بسيار تکان دهنده است. نامه از خانم نوشين خراسانی است که ـ با عنوان «ما در کمپين اشتباه کرديم» ـ انتقاد شديدی از کمپين را مطرح ساخته و، طی پيشنهاد راه و روشی تازه، به نوعی از آن اعلام جدايي می کند.  

در واقع اکنون (آن گونه که اعضای ديگر کمپين تغيير برای برابری نوشته اند) خانم خراسانی که، همراه با چند تنی ديگر، يک سال پس از تشکيل کمپين، يعنی در زمستان گذشته و در پی فيلترينگ و بسته شدن سايت «زنستان» ـ و بدون اطلاع اعضای ديگر کمپين ـ دست به  تشکيل سايت «مدرسه فمنيستی زد، از همان هنگام  و نه به صورتی رسمی بلکه با روشی تدريجی، از کمپين فاصله گرفته است.

ايشان، در شروع مطلب اخير خود، وجود کمپين را در زمان حاضر و به اين صورت مفيد تشخيص نمی دهد و می گويد: «اما آنچه روزهای تأسیس کمپین را از این دوره متفاوت می کند شاید این است که در آن دوره ما هنوز نمی دانستیم که "آینده" چگونه خواهد بود، اما امروز دیگر می دانیم که "همین است که هست!" (و) دیگر پذیرفته ایم که دولتی داریم که برای حذف و انزوای ما از منطق خاصی پیروی نمی کند. بنابراین دیگر "قمار کردن یا نکردن" شوخی به نظر می رسد. از وقتی از خانه بیرون می رویم تا وقتی برمی گردیم تا در یک مهمانی کوچک، چند نفری از دوستان خود را ملاقات کنیم، درحال قماری پر از ریسک و ابهام هستیم، حتا به درستی نمی دانیم وقتی قدم به خیابان می گذاریم حتماً با همان مانتو و روسری به خانه بازمی گردیم و...»

به اين ترتيب، ايشان در شروع مطلب خود تاکيد می کنند که چون اکنون در شرايط بسيار بدتری از زمان شروع کمپين در دو سال گذشته قرار داريم پس کمپين تبديل به «قمار» ی شده است که به ريسک اش نمی ارزد و شوخی بردار هم نيست.

ايشان آنگاه، در ادامه ی مطلب، به نکاتی می پردازند که نشان می دهد که اتفاقاً مشکل واقعی ايشان نه مربوط به شرايط زمانی که، در واقع، با روش های اهل کمپين است و اين که «چرا جايگاه گروه ها و انجمن های زنان در کمپين تبيين نشده است». ايشان با سو تيتری به عنوان «اگر نه یک میلیون اشتباه، که حداقل "یک اشتباه بزرگ داشتیم" معتقد است که:

«در حقیقت، ائتلاف بزرگ موسوم به "کمپین یک میلیون امضاء" با نیرو، پتانسیل و تجربه ی گروه ها و انجمن های مختلف درگیر در آن، آغاز به کار کرد و در ادامه بخشی از یاران و همکاران فعال خود را نیز از میان اعضای فعال در "سازمان های از قبل موجود در جنبش زنان" جذب کرد. با این حال، رابطه ی گروه ها و سازمان هایی که با این ائتلاف دموکراتیک پیوند یافتند، به طور متعارف و رسمی مشخص نشد. همین نقصان، در دراز مدت، سه تاثیر منفی بر مجموعه فعالیت های جنبش زنان گذاشت: 1) گردش کار را در انجمن ها و گروه های زنان فعال داخل کشور، که اعضایشان در کمپین مشغول فعالیت بودند کم و بیش دچار اختلال کرد. 2) کمپین نتوانست از ظرفیت ها و پتانسیل موجود در انجمن ها و سازمان های فعال در جنبش زنان، به طور کامل بهره ببرد. 3) و مهم تر از همه این موارد، آینده خیل پرشمار نیروهای جذب شده به کمپین (در قالب هسته ها و نهادها) را هم اکنون دچار ابهام ساخته است».

 

ايشان سپس، ديگرباره، از فضای سخت و شکننده موجود سخن می گويند و می نويسند که: «امروز اما به واسطه ی شکنندگی فضای سیاسی کشور، از بسیاری "مکان" ها و "فضاهای کالبدی و عمومی" محروم شده ایم و عملاً راهی برای فعالیت بیرونی نمی یابیم. در نتیجه هنگامی که فعالیت و زحمات جمع های کوچک ما (هسته های مستقل) بروز و جلوه بیرونی نداشته باشند، مسلماً در بلند مدت دوام نخواهند آورد (مگر جمع هایی که بر پایه "محفل هایی بسیار دوستانه" و اساساً با اهدف درون گروهی یعنی با هدف دید و بازید و... شکل گرفته باشند). در واقع انعکاس و تظاهر بیرونی فعالیت ها است که از زمره عوامل و راه های کلیدی و موثر در انسجام گروه هاست. این بروز بیرونی می تواند تبلورش در یک اتاق (در فضای کالبدی یک ساختمان) باشد، یا می تواند از پرتو برگزاری مداوم سمینارها و مراسم جمعی و استمرار آن ها، تحقق پذیرد، یا به وسیله انتشار اخبار و انعکاس منظم فعالیت های آن گروه در رسانه».

ايشان راه حل را در بوجود آوردن «هسته های خودبنياد و مستقل» و يا «بازآرايي» و اصلاح آنها دانسته و، پس از توضيحات مفصلی، سخن را اين گونه به پايان می برند که: «به این اعتبار شاید در آستانه دو سالگی کمپین، می توانیم و شایسته است که بیش از گذشته بر مسئله "تثبیت و استقرار" انبوه داوطلبان جذب شده به کمپین بیاندیشیم و با ایجاد هسته های خودبنیاد و مستقل بتوانیم هم اهداف کمپین را پیش ببریم و هم نهادهایی پایدار بسازیم که با اتمام پروژه کمپین بتوانند برپای خود بایستند و کانون های مقاومت جدید در جنبش زنان و در جامعه مدنی زنان به حساب آیند».

بدنبال انتشار مقاله ی ايشان، که در سايت مدرسهء فمنيستی منتشر شد، بيش از سی تن از فعالين جنبش زنان و فعال در کمپين زبان به اعتراض گشوده و در واقع به سکوتی يک ساله (يعنی پس از جدايي غير رسمی خانم خراسانی از کمپين) خاتمه داده و نظرياتی را مطرح کرده اند. نظريات اين زنان، که برخی شان بخاطر کمپين زندان و شکنجه های روحی زيادی را تحمل کرده اند، در مجموعه ای با نام «در چالش با تمرکزگرایی  ـ پشت صحنه های سکوت» در سايت «تغيير برای برابری» آمده است.   از آن جمله خانم هدی امينيان می نويسد: «خانم نوشین احمدی خراسانی نوشته تان را خواندم. من نيز از نسل همان دختران جواني هستم که "احساساتي" شان مي خوانيد و اعمالشان را "غريزي" و نه از روي منطق و عقل مي دانيد. نمي خواهم نوشته تان را تحليل کنم و طنز تلختان را پاسخي گويم. تنها خواستم از شما و دوستانتان در مدرسه فمينيستي بخواهم که جواب سوال هاي حل نشده مرا بدهيد؛ شايد گره هايي که مدت هاست در ذهنم ايجاد شده، باز شود و به حقانيت شما و حرف هايتان ايمان بياورم: چرا تا وقتي انحصار اطلاعات و قدرت در کمپين بي چون و چرا در دست شما و دوستان کنونی تان در مدرسه ی فمينيستي بود ساختار کميته هاي کمپين جواب مي داد و نيازي به اصلاح و بازآرايي مجدد آن نبود؟...»

خانم نيلوفر گلکار می نويسد: « اصلاً هدف کمپین همین است ـ یعنی گسترش آگاهی در میان مردم و نه رقابت و مسابقه؛ که اگر انگیزه ی ما برای حرکت رقابت بود باید سر از زمین بسکتبال و فوتبال یا کلاس های درس مدارس کودکیمان در می آوردیم».

خانم محبوبه حسین زاده تحت عنوان «آش نخورده و دهان سوخته» اشاره به حضور در ماجرای آش نذری می کنند و می نويسند: «تا ساعت 4 صبح بيدار ماندم تا مطلب دو هزار كلمه اي ويرايش نشده اي را كه يكي از دوستان از مراسم آش نذري اي كه مادرجلوه جواهري براي آزادي وي تهيه كرده، به گزارش خبري كوتاهي براي سايت تبديل كنم. مراسم آش نذري توسط مادر جلوه، كه فردي مذهبي است، برگزار شده بود تعدادي از اعضاي كمپين از كميته هاي مختلف در اين مراسم شركت كرده بودند. در کمپین سعی کرده ایم که ایدئولوژیک برخورد نکنیم. به همین خاطر، جدا از موافقت یا مخالفت با پختن آش نذری، تهیه گزارش از مراسم در برنامه ی کاریمان بود. چون مادر جلوه، خود از اعضای کمیته مادران کمپین است. ساعت شش صبح، اين مطلب، بدون هيچ توضيحي و اطلاع قبلي به من يا يكي ديگر از اعضاي سايت، حذف شد و مطلبي با حدود يك هزار و 500 كلمه و 8 عكس جايگزين آن شد. در اين مطلب نوشته شده بود: "اين آش به همت مادر جلوه جواهری و دیگر اعضای کمیته مادران کمپین یک میلیون امضاء برای تغییر قوانین تبعیض آمیز پخته شد...»

آقای مازيار سميعی می نويسند: «"هسته خودبنیاد" هم مانند "انرژی هسته ای" در بوق شد، گیریم بوقی کوچک و مفلوک. بوق بد صدا کمیته پسران را هم به اولین هسته بدل کرد، تبدیل که نه، تحریف کرد. هسته های بی موقع و بی بنیاد به روانمان حمله کردند، اگر توانش بود لابد بمبارانی هسته ای به راه می افتاد».

خانم هما مداح می نويسد: «ایجاد هسته های (یا هسته ی) خودبنیاد به شکلی که انجام گرفت به نظر من نه تنها شیوۀ خوبی برای ایجاد انگیزه و تزریق روحی تازه در رگ های خسته کمپین نبود، بلکه مضراتی غیرقابل جبران همراه خود داشت که دو مورد از پیش پاافتاده ترین و سطحی ترین آنها "بروز بی اعتمادی در سطح فعالان" و "سرخوردگی دختران جوان از ادامۀ فعالیت" است. به نظرم این مضرات نه در کوتاه مدت که در بلند مدت و در موقعیت های حساس خود را نشان خواهند داد، موقعیت های حساسی که در آنها اعضای جنبش زنان نیاز به همبستگی و نزدیکی احساسی-تشکیلاتی به یکدیگر خواهند داشت».

و... و... و مطالب بسياری که مجموعه شان به کتاب کم حجمی شبيه است. اين مجموعه، بسياری از مطالب درونی و يک ساله ی اخير کمپين را بر ملا کرده و اسناد مهمی را برای ثبت در جنبش زنان ايران فراهم می آورد که می توانند به درد آينده بخورند اما، از آنجا که در آن يأس و رنج و حتی گاه خشم موج می زند، مجموعه ای بسيار دردناک و هشدار دهنده نيز هست و، بهر حال، نياز به بررسی و موشکافی  گسترده ای دارد.

من از دکتر نوری علا، سردبير سايت نيوسکولاريسم خواهش کرده ام که هر دوی اين مطالب و (مطالب بعدی مربوط به اين بحث) را به طور مرتب حداقل در روزهای شنبه که بيشتر در ارتباط با مسايل زنان است در سايت بگذارند)  تا اگر بحث هاي ديگری هم به دنبال اين مطالب مطرح شد افراد بيشتری آن را بخوانند.

در عين حال، من خود نيز علاقه مندم که در بحث های مربوط  به مقاله ی خانم خراسانی و همچنين پيرامون مطالب منتشر شده در سايت برابری، حتما و  در فرصتی ديگر شرکت کنم. اما آن چه لازم می دانم در اين جا بگويم آن است که، به باور من، اکنون ادامه ی کمپين يک ميليون امضا، بيش از هر زمان ديگری می تواند کارساز باشد. کمپين های مدنی، به خصوص در زمان ما، لزوماً نيازی ندارند که فقط کوچه و خيابان را ميدان عمل خود قرار دهند و می توانند به صورت های مختلفی به راه پيمايی به جانب هدف خود بپردازند.

آنگونه که من می فهمم، هدف کمپين يک ميليون امضا صرفاً و در اساس، جمع آوری امضا نبوده و آگاه کردن مردمان را در نظر داشته است. يعنی، مسئله ی جمع آوری امضا تنها يکی از حرکات نمادين آن بوده است. در عين حال، در هر حرکت مدنی، فعاليت کمپين ها و کميته های کار تابع زمان و مکان خاص نيست، و اين زمان و مکان است که از اهداف آن کمپين و کميته تبعيت می کند. مثلاً، ما می بينيم که در آمريکا و اروپا (يعنی سرزمين هايي که زنان آنها از نظر برابری های حقوقی  ـ حداقل در ارتباط با قوانين ـ به پيروزی کامل رسيده اند) کمپين هايي بوده اند که بيش از چند دهه تلاش و فعاليت داشته اند. در آمريکا کمپين ناظر بر بدست آوردن حق رأی برای زنان در دهه های ابتدای 1800 بوجود آمده و نزديک به صد سالی ادامه داشت. و، در همان حال، از قلب کمپين خواستاری حق رای، بتدريج ده ها گروه و سازمان و نشريه بيرون آمد که مهمترين آنها «جنبش سافرج» نام گرفت. در تمام اين دوران ها و احوال، کمپين خواستاری حق رای برای زنان همچون محور فعاليت های جنبش مرکزيت خود را حفظ کرده و، هر وقت لازم می شد (و نه لزوما به صورت دايم و شبانه روزی)، همه را دور هم جمع می کرد. 

در اين دوره ی بلند از مبارزه، باورمندان به برابری بارها تحت شرايط سختی بوده اند، اما هرگز نمی توانسته اند فکر کنند که: «همين است که هست!» و، پس، تغيير ممکن نمی شود. اساساً در مبارزات مدنی چيزی با عنوان «همين است که هست» معنا ندارد، که اگر داشت ما بايد همچنان در دوران برده داری مانده باشيم. باور به تغيير در هر شرايطی راهگشای نهایی بشر بوده است.

به هر حال، ساختن هر کدام از اين گروه ها و سازمان ها و کمپين ها و کميته های مدنی در سرزمينی مثل سرزمين ما نه تنها کار آسانی نيست بلکه بابتش به شدت هزينه پرداخت می شود. پس حيف است که به خاطر سليقه و عقيده ای، و يا ياس و نوميدی، کل کار منحل شود يا تغيير هويت پيدا کند.

کسی که به حرکت های مدنی ـ و جوهر دموکراسی مندرج در آنها ـ باور دارد اهل تجزيه و تحليل خردمندانه است، اهل ساختن است، اهل توسعه و گسترش است، و او را با ويران کردن و برچيدن و به خلوت خانه ها و دفترهای خود برگشتن کاری نيست.